سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

 

 

یلدا باز هم گیسوان سیاهش را به تاراج گذاشته است...

و من زیر سایه ی تاریکیش تنهایم ... تنها قدری ...

قدر یک دقیقه بیشتر از دیروز و فردا ...!

قدر ثانیه هایی بیشتر از ثانیه های گذشته و نیامده.

بساط امشبم را سالها پیش خریده ام ...

از مرد دوره گردی که با آن چشمهای نافذش یلدا میفروخت ...!

درشت ترین و قرمزترین یاقوت های سرخش را برایم سوا کرد

و من بیخود از خویشتن در چشمانش رها شدم ...

حالا دیگر طعم تمام یلداهایم خشکیده ...

یلدا فروش دوره گرد را سالهاست می جویم ...

حافظ گشوده ام ... میشود آیا فالم درست باشد؟!

شاید امشب بیاید ... انار برایم بیاورد ... با یک بغل نگاه

با یک دنیا سکوت ...

و طعم آجیل های خشکیده ام را تازه کند ...

شاید ...!


نوشته شده در دوشنبه 94/9/30ساعت 7:6 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت